محل تبلیغات شما
سلام عطیه، یادت هست وقتی اولین‌بار برای تو نوشتم، چرا نوشتم؟ گفته بودی دلت برای آن پست‎‌های یک‌هویی که می‌رفتی در وبلاگ دوست‌هایت می‌خواندی و می‌دیدی برای کسی مثلا تو، نوشته تنگ شده. پیام ناشناس دادم و گفتم اگر من هم برایت بنویسم می‌خوانی؟ گفتی بله، حتما. آن روزها برای پیام زدن بدو‌بدو می‌رفتم دنبال بات پیام ناشناست و پیام می‌زدم، می‌دانی خب من خیلی خجالتی‌ام! آن روزها دوستم نبودی، این روزها هم دوستم نیستی، رازدار منی! مشاور و همراه و سنگ صبور اتفاق‌های

خدای دلخوشی‌های کوچک

از نوشته‌های یهویی، بی‌فکر و خسته‌.

در جاده‌ی بنجامین باتن شدن

پیام ,روزها ,دوستم ,هم ,بات ,ناشناست ,آن روزها ,پیام می‌زدم، ,می‌زدم، می‌دانی ,و پیام ,ناشناست و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها