تصویر سلف دانشکده هنر در خاطرم زنده و دلم تنگ شد. سلفی که تا دوسال ابتدایی تحصیلام در آن دانشکده، محل قرارو مدارهای ما، خندههای ما، کلیپدیدنهای ما بود. سالنی بزرگ با میزهای سراسری و رومیزیهای زرد. یکسال و نیم بعد آن سلف را از ما گرفتند و یک سلف کوچک و تنگ دادند. سلفی که در مجموع تمام سالهای باقی ماندهی تحصیلم، ۵بار به آن پا گذاشتم و خاطراتم را پشت آن درِ همیشه بسته روبه سلف قدیمی جا گذاشتم. خدای دلخوشیهای کوچک
از نوشتههای یهویی، بیفکر و خسته.
در جادهی بنجامین باتن شدن
سلف ,گذاشتم ,ما، ,سلفی ,تنگ ,باقی ,سلفی که ,در مجموع ,که در ,دادند سلفی ,مجموع تمام
درباره این سایت