همیشه تو خوابهام دارم فرار میکنم، یه مسیر سخت و پرپیچوتابی رو میدوام و از دست کسی فرار میکنم. هربار هم مسیر فرارم از جاهای عجیبوغریبیه. یه نفس کم آوردن، یه زمینخوردن، یه لحظه ایستادن منو به چنگ کسی میاندازه که از دستاش فرار میکنم؛ برای همین همهی زورم رو میزنم که نایستم. بیدار که میشم یادم نیست چرا و از دست کی فرار میکردم. فقط خوشحالم که دیگه فرار نمیکنم و بعدش مدام فکر میکنم کجای زندگی، به چی نرسیدم که انقدر خواب نرسیدن میبینم! خدای دلخوشیهای کوچک
از نوشتههای یهویی، بیفکر و خسته.
در جادهی بنجامین باتن شدن
یه ,مسیر ,کسی ,رو ,میکنم ,فقط ,و از ,از دست ,دست کی ,چرا و ,کی فرار
درباره این سایت