در تمام این مدت، چیزی شبیه به یک شاخهی شکسته بودم که تنها با پوستهی نازکی به درخت وصل مانده بود. چرخان و لرزان و ترسان با هر بادی هراس جداشدن داشتم. باد بود اما امید اتصال به اصل و ریشه هم بود. طوفان شد. من جدا شدم، کنده شدم، حیران و مستاصل و بیخانه! بی ریشه، بی وصل. آشتی؟ خدای دلخوشیهای کوچک
از نوشتههای یهویی، بیفکر و خسته.
در جادهی بنجامین باتن شدن
شدم، ,بی ,وصل ,حیران ,مستاصل ,بیخانه ,کنده شدم، ,شدم، کنده ,جدا شدم، ,شدم، حیران ,حیران و
درباره این سایت